بیا تا قدر یک دیگر بدانیم

بیا تا قدر یک دیگر بدانیم که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم
چو مومن آینه مومن یقین شد چرا با آینه ما روگرانیم
کریمان جان فدای دوست کردند سگی بگذار ما هم مردمانیم
فسون قل اعوذ و قل هو الله چرا در عشق همدیگر نخوانیم
غرض‌ها تیره دارد دوستی را غرض‌ها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم چرا مرده پرست و خصم جانیم
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم آشتی کن که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
خمش کن مرده وار ای دل ازیرا به هستی متهم ما زین زبانیم


از انسانها غمی به دل نگیر

 از انسانها غمی به دل نگیر

از انسانها غمی به دل نگیر؛

زیرا خود نیز غمگین اند؛

با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند

زیرا به خود و به عشق خود

و به حقیقت خود شک دارند؛

پس دوستشان بدار

اگر چه دوستت نداشته باشند...!

دکتر علی شریعتی

 

بیا تا قدر همدیگر را نمی دانیم؟

تا که مرديم همگي يار شدند

 

تا که بوديم نبوديم کسي

کشت ما را غم بي هم نفسي

تا که خفتيم همه بيدار شدند

تا که مرديم همگي يار شدند

قدر آن شيشه بدانيد که هست

نه در آن موقع که افتادو شکست..

 

من همان نایم که گر خوش بشنوی

من همان نایم که گر خوش بشنوی

شرح دردم با تو گوید مثنوی

با لب دمساز خود جفت آمدم

گفتنی، بشنو که در گفت آمدم

من همان جامم که گفت آن غمگسار

با دل خونین لب خندان بیار

من خمش کردم خروش چنگ را

گرچه صد زخم است این دلتنگ را

من همان عشقم که در فرهاد بود

او نمی‌دانست و خود را می‌ستود

من همی کندم نه تیشه، کوه را

عشق شیرین می‌کند اندوه را

در رخ لیلی نمودم خویش را

سوختم مجنون خام اندیش را

می‌گریست او در دلش با درد دوست

او گمان می‌کرد اشک چشم اوست

گر جهان از عشق، سرگشته است و مست

جان مست عشق بر من عاشق است

ناز اینجا می‌نهد روی نیاز

گر دلی داری بیا اینجا بباز

چو نی به سینه خروشد دلی که من دارم

چو نی به سینه خروشد دلی که من دارم

 

چو نی به سینه خروشد دلی که من دارم

به ناله گرم بود محفلی که من دارم

بیا و اشک مرا چاره کن که همچو حباب

به روی آب بود منزلی که من دارم

دل من از نگه گرم او نپرهیزد

ز برق سر نکشد حاصلی که من دارم

به خون نشسته ام از جان ستانی دل خویش

درون سینه بود قاتلی که من دارم

ز شرم عشق خموشم کجاست گریه شوق ؟

که با تو شرح دهد مشکلی که من دارم

رهی چو شمع فروزان گرم بسوزانند

زبان شکوه ندارد دلی که من دارم

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست

خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد

کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی

حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

لعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاست

تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند

کس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شد

صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست

عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت

کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد

حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش

از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد

شانزده چیز دوستی و بندگی را شاید

بنام خدای نامیرا

شانزده چیز دوستی و بندگی را شاید

اول جودی باید بی حاجت.دوم صحبتی باید بی افت .سوم موافقتی باید بی مخالفت.چهارم نشستی باید بی ملالت .پنجم گفتی بایدبا سلامت .ششم یاری باید بی عداوت .هفتم عشقی باید بی تهمت .هشتم دیده ای باید با امانت.نهم شناختی باید بی جهالت و دهم خاموشی باید با عبادت .یازدهم حکم راستی باید بی اشارت دوازدهم نفسی باید بی خیانت .سیزدهم لقمه ای باید با حلالت .چهار دهم از یار جرم اید واز تو غرامت پانزدهم شب نماز باید وروز زیارت شانزدهم همت صافی بایددل راوپیر هدایت تا کار به اخرت گردد کفایت

                                                                  خواجه عبد اله انصاری

وفا از ديد گاه پير هرات

وفا رعایت میثاق است وغایت وفاق.وفادستگاه مشتاق است وپایگاه عشاق.مایی اخلاص

است وپیراییه اهل اختصاص.وفای عام پیداست و  وفای خاص جداست .وفای عام انستکه دوست راباشدو وفای خاص ان است که با یاد دوست باشد .چنانکه در دوستی خلل نیارد واین بر دوست بدل نیارد چنان که دوست به جفا نگریزد وان در عطا نیاویزد .این نه کار مردان است این کار بی خردان است .کسی را که ورای بندگی کام نیست وبرعلت هستی به حکم ولایت کلام نیست .مقتضی همان نیستی جان است واهل بصیرت را این عیان است

ای انه مانده ای بطمع بر وصال خویش           نشنیده ای که عشق سراسر بلا بود

پروانه ضعیف کند جان ودل نثار                      تا پیش شمع یک نفس اورا بقا بود         

فرق است میان انکه یارش در بر

مخدوم مهربان من .ازان زمان که رشته مراودات حضوری گسسته وشیشه شکیبایی از سنگ تفرقه ودوری شکسته اکنون مدت دوسال افزون است که نه از ان طرف بریدی وسلامی ونه از این طرف قاصدی وپیامی.طایر مکاتبات  را پر بسته وکلبه مراودات را در بسته

توبگفتی که بجا ارم وگفتم که نیاری            عهد وپیمان وفاداری ودلداری

الحمد لله فراغتی داری .نه حضری نه سفری .نه زحمتی ونه بی خوابی نه برهم خوردگی ون اضطرابی

مقدری که به گل نکهت وبه گل جان داد        برهرکه هر چه سزادید حکمتش ان داد 

شما را طرب داد.مارا تعب.قسمت شماحضر شد ونصیبما سفر مارا چشم بر دراست وشمارا شوخ چشمی در بر

فرق است میان انکه یارش در بر           با انکه دو چشم انتظارش بر در

خوشا بحالت که مایه معاشی از حلال داری وهم انتعاشی در وصال .نه چون ما دلفکار  در چمن سراب گرفتار

روزها روزه ایم و شبها به در یوزه

شکر خدای را که طالع نادری وبخت اسکندری داری .نبودنکویی که در اب وگل  تو نسیت .جز انکه فراموشکاری

یاد یاران  یار را میمون بود                خاصه کان لیلی واین مجنون بود

یاد ارید ای مهان زین مرغزار              یک صبوحی در میان مرغزار

این روا باشد که من در بند سخت       گه شما بر سبزه گاهی بر درخت

مخلصان را هر شب بزمی نهاده  واسبا عیشی ترتیب داده.دلم پیاله .مطربم ناله .اشکم شراب جگرم کباب.اگر شما را هوس چنین بزمی و به یاد تماشای بی دلان عزمی است .بی تکلفانه به کلبه ام گذری و به چشم یاری به شهیدان کویت نظری

ماییم و نوای بی نوایی                          بسم اله اگر حریف مایی

 

                                                بر داشت از کتاب انواع ادبی دکتر حسین رزمجو

 


در ايين دوست گزيدن

http://uploadtak.com/images/o93_5252.jpg


لب جوي  عشق وحال حافظ

خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست

ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

پیوند عمر بسته به موییست هوش دار

غمخوار خویش باش غم روزگار چیست

معنی آب زندگی و روضه ارم

جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست

مستور و مست هر دو چو از یک قبیله‌اند

ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست

راز درون پرده چه داند فلک خموش

ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست

سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست

معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست

زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست

تا در میانه خواسته کردگار چیست

دم مزن گر همدمي مي‌بايدت

دم مزن گر همدمي مي‌بايدت
خسته شو گر مرهمي مي‌بايدت
تا در اثباتي تو بس نامحرمي
محو شو گر محرمي مي‌بايدت
همچو غواصان دم اندر سينه کش
گر چو دريا همدمي مي‌بايدت
از عبادت غم کشي و صد شفيع
پيشواي هر غمي مي‌بايدت
اشک لايق‌تر شفيع تو از آنک
هر عبادت را نمي مي‌بايدت
تنگدل ماندي، که دل يک قطره خونست
عالمي در عالمي مي‌بايدت
تا که اين يک قطره صد دريا شود
صبر صد عالم همي مي‌بايدت
هر دو عالم گر نباشد گو مباش
در حضور او دمي مي‌بايدت
در غم هر دم که نبود در حضور
تا قيامت ماتمي مي‌بايدت
در حضورش عهد کردي اي فريد
عهد خود مستحکمي مي‌بايدت

شعر تيتراژ سريال زمانه

کدوم خواستن کدوم جون کدوم عشق
شاید خیلی از این حرفا دروغه

تا وقتی باهمیم از عشق میگیم
نباشیم حتی قولمون دروغه

از این عشقایی که زنجیر میشه
هوس هایی که دامن گیر میشه

میترسم چون دلم بی اعتماده
به احساسی که بی تاثیره

نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست
نه اینکه زندگی بی عشق میشه

فقط کاش بین حسای مبهم
بفهمن اخرش چی عشق میشه

مثل حرفی که نگاهیی که نمیگفته و میگفته
اتفاقی که گاهی نمیافته و میافته

حس یخ زدن تو اتیش حال ساختن تو سرما
تو بیداری خیالت یه حقیقت تورویا

تو فکرش نیستیمو پیداش میشه
ولی وقتی باسد باشه میره

به حال و روز ما کاری نداری
همیشه براش یا زود یا دیره

برم الوان

پرچم ایران

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

در این پست ، تصاویر پرچم های ایران عزیزمان در طول تاریخ را برای شما آماده کرده ایم ، امیدواریم از این مطلب لذت ببرید …

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

دوران پهلوی

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

دوران ناصر الدین شاه، مشروطیت و پهلوی

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

دوره محمد شاه

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

دوره آقا محمد خان

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

دوران قاجار

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

و

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

دوران زندیه و نادر شاه افشار

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

شاه طهماسب

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

صفویه (شاه اسماعیل)

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

نشان شیر و خورشید برای اولین بار از اینجا وارد پرچم ایران شده است.مهمترین و اصلی ترین پرچم صفویه

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

تیموریان

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

سلجوقیان

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

غزنویان

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

سرخ جامگان(رنگ سرخ نماد پیروان بابک خرمدین)

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

سیاه جامگان (رنگ سیاه نماد پیروان ابومسلم خراسانی)

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

ساسانیان (درفش کاویانی در دوره ساسانیان هم مطرح بوده

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

اشکانیان (درفش اشکانیان با خورشید آراسته میشده است)

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

دیگر درفش هخامنشیان

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

کوروش کبیر

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

هخامنشیان

عکس های پرچم ایران در طول تاریخ از ابتدا تا کنون

دوره اساطیری ( درفش کاویانی، نمادی از کاوه آهنگر ، فریدون و جمشید)

قاصدک هان! چه خبر آوردی

قاصدک هان! چه خبر آوردی
از کجا وز که خبر آوردی
خوش خبر باشی اما .. اما
گرد بام و در من بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه زیاری
نه ز دیار و دیاری
باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک در دل من
همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب

قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که فریبی تو فریب
که دروغی تو دروغ

قاصدک هان!
ولی
راستی آیا رفتی با باد؟
با تو ام آی کجا رفتی آی!

راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم
خردک شرری هست هنوز؟

قاصدک، قاصدک، قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند
مهدی اخوان ثالث (م-امید)

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب

باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند

چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب

جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور

حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

 

در زدم گفت کیست . گفتمش ایدوست دوست

در زدم گفت کیست . گفتمش ایدوست دوست

گفت در آن دوست چیست ؟ گفتمش ایدوست دوست

 

گفت اگر دوستی ! از چه در این پوستی ؟

دوست که در پوست نیست ! گفتمش ایدوست دوست

 

گفت در آن آب و گل. دیده ام از دور دل

او به چه امید زیست ؟ گفتمش ایدوست دوست

 

گفتمش اینهم دمیست ؟ گفت عجب عالمیست

ساقی بزم تو کیست ؟ گفتمش ایدوست دوست

 

در چو برویم گشود جمله بود نبود

دیدم و دیدم یکیست . گفتمش ایدوست دوست

موج گیسو نگر   آرام بناگوش ببین


سایه و روشن آن زلف سمن پوش ببین

گر به سردی نگرد سوی تو افسرده مشو

سردی عشوه مبین گرمی آغوش ببین

سخن تلخ ندیدم که بگوید ور گفت

سخن تلخ رها کن لب پر نوش ببین

گريه مرد

 

ببین !ببین! این گریه ی یه مرده

مردی که گریه هاش ظهوره درده

ببین!ببین!این آخرین صدای،

این بی صدا شب خون کوچه گرده

قلب پاییزی من باغ دلواپسیه

خوندنم ترانه نیست،هق هق بی کسیه

شب من با هجرت تو،شب معراج عذابه

تو نباشی موندن من ، مثل پرواز تو خوابه

مرگ غرورمو ببین

زوال غمگین شعر و شکوفه ونوره

زوال قلبمو ببین!

تنها تو می بینی!چشم شب و زمین کوره

تو نباشی کی با اشکم فال خوب و بد بگیره؟

کی منو از سایه های این شب ممتد بگیره

بی تو با این در به در هق هق شب گریه هاست

مرد غمگین صدا بی تو،مرد بی صداس