شیطان ماهی

عکس موزه حرم حرم امام رضا علیه السلام

ایا با ان شیطانی که در خیال تصورش رامی کنید اشتراکاتی دارد

چگونه است که شیطانی را که ندیده ایم تصویر مشترکی از او در ذهن داریم

 

شیطان ماهی

طفیل

عکس گمانه زنی به شرط نابودی میراث زیر خاک۱۳۸۸

             طفیل هستی عشقند آدمی و پری          ارادتی بنما تا سعادتی ببری  (حافظ)

 طفيل به معناي محتاج و همراه و مهمان ناخوانده به كار مي رود. علامه دهخدا درباره اين وا‍ژه مي نويسد:«...نام شخصی است از بنی امیه که در حالت عسرت و تنگدستی به شادیهای مردم بی طلب رفتی و او را طفیل العرایس گفتندی فارسیان این لفظ را به دو معنی استعمال کنند، یکی مهمان ناخوانده و دوم همراه کسی رفتن بی طلب و ضیافت...» امروز اين واژه نيز بدون توجه به مصدر اوليه در معناي جديدي كه ذكر شده استفاده مي شود

ای به داد من رسیده

تنه درخت

مثل دو چشم در تنه درخت با فاصله مشخص اتفاقی.

در دو روز عمر کوته سخت جانی کردم

در دو روز عمر کوته سخت جانی کردم


با همه نامهربانان مهربانی کردم

همدلی هم آشیانی هم زبانی کردم


بعد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیست نیست

 


آن سرانجامی که بخشاید نویدم نیست نیست


هدیه از ایام جز موی سپیدم نیست نیست

 

من نه هرگز شکوه‌ای از روزگاران کرده‌ام


نه شکایت از دورنگی‌های یاران کرده‌ام

 

گرچه شکوه بر زبانم می‌فشارد استخوانم


من که با این برگریزان روز و شب سرکرده‌ام

 

صد گل امیــــد را در سینه پرپر کرده‌ام


دست تقدیر این زمانم کرده همرنگ خزانم

 

پشت سر پلها شکسته پیش رو نقش سرابی


هوشیار افتاده مستی در خرابات خــــرابی

 

مهربانی کیمیا شد مردمی دیریـست مرده


سرفرازی را چه داند سر به زیری سرسپرده

 

می‌روم دل‌مردگی‌ها را ز سر بیــــرون کنم


گر فلک با مــــن نسازد چرخ را وارون کنم

 

بر کلام ناهمــاهنگ جدایـــــی خط کشم


در سرود آفرینش نغمــــه‌ای موزون کنم

 

در دو روز عمر خود بسیار هرمان دیده‌ام


بس ملامتها کز این نامردمان بشنیده‌ام

 

سر دهد در گوش جانم موی همرنگ شبانم


من که عمر رفته بر خاکستر غم چیده‌ام

 

زین سبب گردی ز خاکستر به خود پاشیده‌ام


گــــر بمانم یا نمانم بند‌ه پیـــــر زمانم

 

تفاوت

 

درد آمد بهتر از ملک جهان

عکس امامزاده سید صلاح الدین محمد (ابدانان)۱۳۹۲

آن یکی الله می‌گفتی شبی

تا که شیرین می‌شد از ذکرش لبی

گفت شیطان آخر ای بسیارگو

این همه الله را لبیک کو

می‌نیاید یک جواب از پیش تخت

چند الله می‌زنی با روی سخت

او شکسته‌دل شد و بنهاد سر

دید در خواب او خضر را در خضر

گفت هین از ذکر چون وا مانده‌ای

چون پشیمانی از آن کش خوانده‌ای

گفت لبیکم نمی‌آید جواب

زان همی‌ترسم که باشم رد باب

گفت آن الله تو لبیک ماست

و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست

حیله‌ها و چاره‌جوییهای تو

جذب ما بود و گشاد این پای تو

ترس و عشق تو کمند لطف ماست

زیر هر یا رب تو لبیکهاست

جان جاهل زین دعا جز دور نیست

زانک یا رب گفتنش دستور نیست

بر دهان و بر دلش قفلست و بند

تا ننالد با خدا وقت گزند

داد مر فرعون را صد ملک و مال

تا بکرد او دعوی عز و جلال

در همه عمرش ندید او درد سر

تا ننالد سوی حق آن بدگهر

داد او را جمله ملک این جهان

حق ندادش درد و رنج و اندهان

درد آمد بهتر از ملک جهان

تا بخوانی مر خدا را در نهان

خواندن بی درد از افسردگیست

خواندن با درد از دل‌بردگیست

خیال روی تو در طریق همره ماست


چند بناز پرورم مهر بتان سنگدل

رانده ایم از همه جا

 

حرم

عکس. مهزیار اهوازی ۹۲/۲/۲۷ساعت ۹شب بر خلاف سالهای گذشته که در چنین ایامی هوا بسیار گرم بود  بهار خانم هنوز به خوزستان لطف داره و

و هوا عالی  حنک حنک

کوتاه بیا زندگی!

۲۶/۲/۹۲قاصدک منتظر

به نام خدا

 

کوتاه بیا زندگی!

بلندتر از آنم

که سرم را به دار دنیا گرم کنم

خیره ام به صدا ها

می روم پاهایم را بر گلیم دنیا

جارو کنم

تامرگ دستش را دراز کند

شاید قبول کنم

شاید هم قبولم نکند

عصبانی ام از همان روز

که روی چشم هایم رنگ پاشیدند

تا زندگی را زیباتر ببینم

 

نه بارانی که خاک آسمان را بر سر می کند

نه خیابانی

که در دودی از انسانها محو می شود

امروز هیچ کس و هیچ جا پیدایم نمی کنند

کوتاه بیا زندگی!

اینجایم!

امروز

روبروی آینه

صورتم را در آغوش می گیرم و می میرم!

شعر از مرتضی حیدری الکثیر

شما قهوه را چطور اماده می کنید


تازه دم

 

عکس ۳۰/۵عصر ۲۴/۲

 

یکی خری گم کرده بود. سه روز روزه داشت به نیتّ آنکه خر خود را بیابد. بعد از سه روز خر را مرده یافت. رنجید و از سر رنجش روی بآسمان کرد و گفت: که اگر عوض این سه روز که روزه داشتم شش روز از رمضان نخورم پس من مرد نباشم!( کتاب فیه ما فیه – مولوی

خط فاصله

 

نزدیکی در فاصله نیست در اندیشه است

و تو اکنون مهمان اندیشه ی منی

حکایت کنند که

۱۳۶۹ 

 

توانگر زاده‌ای را ۱۳۶۹ خوزستان

 دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچه‌ای مناظره در پیوسته که صندوق تربت ما سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته و خشت پیروزه درو به کار برده به گور پدرت چه ماند خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده. درویش پسر این بشنید و گفت تا پدرت زیر آن سنگ‌های گران بر خود بجنبیده باشد پدر من به بهشت رسیده باشد.
خـــــــــــر که کمتر نهنــــد بروى بار

بى شک آسوده تر کند رفــــتـــــــار

مرد درویش که بار ستم فاقه کشید

به در مرگ همــــــــانا که سبکبار آید

به همه حال اسیری که ز بندی برهد

بهتر از حــــــــال امیری که گرفتار آید

بنده ان معصيتم كه مرا به عذر اورد

درختان کنار ۱۳۹۲

سعدی، در حکایتی این گونه از خویش نقل می کند که:

به خاطرم هست که در دوران کودکی، بسیار عبادت می کردم و شب را با عبادت به سر می آوردم و در زهد و پرهیز، کوشا بودم. یک شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بیدار بوده و قرآن می خواندم، ولی گروهی در کنار ما خوابیده بودند و حتی بامداد برای نماز صبح برنخاستند.

به پدرم گفتم: «از این خفتگان، یک نفر برنخاست تا دو رکعت نماز به جای آورد. به گونه ای در خواب غفلت فرو رفته اند که گویی نخوابیده اند، بلکه مرده اند».

پدرم به من گفت: «عزیزم! تو نیز اگر در خواب بودی تا به صبح، بهتر از آن بود که زبان به نکوهش مردم بگشایی و به غیبت و عیب جویی آنها بپردازی».

این حکایت زیبای سعدی گویای احوال آن دسته از انسان هایی است که چون توفیق کارهای نیک و انجام دادن عبادت ها نصیبشان شده است، گرفتار خودبینی شده اند و به سبب غرورشان، زبان به طعن و اعتراض و بی حرمتی دیگران می گشایند. غافل از آنکه عجب و غرور، صفت رذیله ای است که دوری از درگاه خداوند و بی اعتباری، فرجام ناخوشایند آن است. از امام صادق علیه السلام پرسیدند: «کدام معصیت، بنده را به حق می رساند و کدام طاعت، بنده را از حق دور می گرداند؟» فرمود: «طاعتی که عجب و غرور آورد، موجب دوری از خداست و معصیتی که از آن پشیمانی و شرمندگی روی دهد، سبب قرب به خداوند است».

و از حافظ، سروده ای زیبا در این باره برجاست:

زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه رند از سر نیاز به دارالسلام رفت

سمعانی هم در روح الارواح می گوید:

ابلیس به طاعت خود مغرور گشت، گفت: طاعت کردم! ندا آمد که لعنت کردم. چون آدم گناه کرد، [اما به گناه اعتراف کرده و] گفت: بار خدایا بد کردم! ندا آمد که عفو کردم. به جهانیان نمودند که معصیت با عذر به از طاعتِ با عجب.

بنابراین، خطر غرور، جدی و نگران کننده است و از صفت های ناپسند شیطانی به شمار می آید که همواره اهل بیت علیهم السلام پیروانشان را از آلوده شدن به آن برحذر داشته اند.

در پایان سخن، مناسب است حکایتی را که از زبان امام صادق علیه السلام نقل شده است، ذکر کنیم:

آن حضرت می فرماید:عالمی نزد عابدی رفت و به او گفت: نماز خواندنت چگونه و در چه حد است؟ عابد گفت: آیا از کسی همانند من، از نمازش می پرسند؟! در صورتی که من سال های طولانی است که مشغول عبادت هستم.

عالم گفت: گریه کردنت چگونه است؟ گفت: چنان می گریم که اشک هایم روان می شود [اصلاً شکی در گریه های من نداشته باش]. عالم گفت: همانا اگر خنده کنی و ترسان باشی، بهتر است از اینکه گریه کنی و به خود ببالی. هر که به خودش ببالد، چیزی از عملش پذیرفته نمی شود.

و چه نیکو گفته است سعدی شیرازی:

نبیند مدعی جز خویشتن را که دارد پرده پندار در پیش
گرت چشم خدابینی ببخشند نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش

تواند

گمگشته

 

معاد قیل قال

 

گفتند خوش در گوش دل، گر عاشقی دیوانه شو  

عکس شبهای تابستان رودخانه دز پارک رعنا

گفتند خوش در گوش دل، گر عاشقی دیوانه شو  

گر وصل او خواهی ز خود، بیگانه شو بیگانه شو

در عشق او گر صادقی باید بسوزی خویشتن  

در شعله ی عشقش دلا، پروانه شو پروانه شو

غم به داد غم پرستان می‌رسد

باز بانگی از نیستان می‌رسد

غم به داد غم پرستان می‌رسد

بشنوید این شرح هجران بشنوید

با نی نالنده هم دستان شوید

بی شما این نای نالان بی نواست

این نواها از نفس‌های شماست

آن نفس کاتش برانگیزد ز آب

آن نفس کاتش ازو  آمد به تاب

آن نفس کائینه را روشن کند

آن نفس کاین خاک را گلشن کند

آن نفس کز این شب نومید وار

بر گشاید خنده خورشید وار

آن نفس کز شوق شورانگیز وی

بر دمد از جان نی صدهای و هی.

نی مدد می‌خواهد از ما ای نفس

هان به فریاد دل تنگش برس

سال‌ها ناگفته ماند این شرح درد

دردمندی خوش نفس سر بر نکرد

عاشقان رفتند ازین صحرا خموش

بر نیامد از دل تنگی خروش

دردها را سربسر انباشتند

انتظار  سینه ما داشتند

تا نفس داری دلا فریاد کن

بستگان سینه را آزاد کن.

ناله را دم می‌دهم هر دم از آن

کان نهان در ناله بگشاید زبان

بی لب و دندان آن دانای راز

نشنوی از نی نوای دلنواز

از نوازش‌های آن نوش آفرین

می‌شود این ناله نی دلنشین

دلنشین تر می‌شود وقتی که او

می‌نشیند با دلت در گفت و گو

سر به گوشت می‌گذارد گوش کن

نغمه‌های نعز او را نوش کن

او نشان عاشقان دارد ببین

عاشقی صد داغ عشقش بر جبین

عاشقان چون زندگی زاینده‌اند

عاشقان در عاشقان پابنده‌اند

عشق از جانی به جانی می‌رود

داستان از جاودانی می‌رود

جاودان است آن نو دیرینه سال

رفته از جامی به جامی این زلال

مردن عاشق نمی‌میراندش

در چراغی تازه می‌گیراندش

آنکه خصم خود به خاک انداخته ست

در گمان برده ست اما باخته ست

مرد چون با مرد رو در رو شود

مردمی از هر دو سو یکسو شود

شادی آن در غم این مدغم است

خیره آن شادی که تاوانش غم است

زندگی زیباست ای زیبا پسند

زنده اندیشان به زیبایی رسند  

آنچنان زیباست این بی بازگشت

کز برایش می‌توان از جان گذشت

ه سایه  حافظ معاصر

یک نظر مستانه کردی عاقبت

یک نظر مستانه کردی عاقبت

عقل را دیوانه کردی عاقبت

با غم خود آشنا کردی مرا

از خودم بیگانه کردی عاقبت

در دل من گنج خود کردی نهان

جای در ویرانه کردی عاقبت

سوختی در شمع رویت جان من

چاره پروانه کردی عاقبت

قطره اشک مرا کردی قبول

قطره را دردانه کردی عاقبت

کردی اندر کل موجودات سیر

جان من کاشانه کردی عاقبت

زلف را کردی پریشان٬خلق را

خانمان ویرانه کردی عاقبت

مو به مو را جای دلها ساختی

مو به دلها شانه کردی عاقبت

در دهان خلق افکندی مرا

فیض را افسانه کردی عاقبت

(فیض کاشانی)

ناز را رویی بباید همچو ورد

برداشت گل ۱۳۹۱خیراباد

ناز را رویی بباید همچو ورد چون نداری گرد بدخویی مگرد
یا بگستر فرش زیبایی و حسن یا بساط کبر و ناز اندر نورد
نیکویی و لطف گو با تاج و کبر کعبتین و مهره گو با تخته نرد
در سرت بادست و بر رو آب نیست پس میان ما دو تن زین‌ست گرد
زشت باشد روی نازیبا و ناز صعب باشد چشم نا بینا و درد
جوهرت ز اول نبودست این چنین با تو ناز و کبر کرد این کار کرد
زر ز معدن سرخ روی آید برون صحبت ناجنس کردش روی زرد
کی کند ناخوب را بیداد خوب چون کند نامرد را کافور مرد
تو همه بادی و ما را با تو صلح ما ترا خاک و ترا با ما نبرد
لیکن از یاد تو ما را چاره نیست تا دین خاکست ما را آب خورد
ناز با ما کن که درباید همی این نیاز گرم را آن ناز سرد
ور ثنا خواهی که باشد جفت تو با سنایی چون سنایی باش فرد
در جهان امروز بردار برد اوست باردی باشد بدو گفتن که برد

جانا ز فراق تو اين محنت جان تا کی

۲۰

جانا ز فراق تو اين محنت جان تا کی
دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی

چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو، دل بر سر جان تا کی

نامد گه آن آخر، کز پرده برون آيی
آن روی بدان خوبی، در پرده نهان تا کی

در آرزوی رويت، ای آرزوی جانم
دل نوحه‌کنان تا چند، جان نعره‌زنان تا کی **

بشکن به سر زلفت، اين بند گران از دل
بر پای دل مسکين، اين بند گران تا کی

دل بردن مشتاقان از غيرت خود تا چند
خون خوردن و خاموشی زين دلشدگان تا کی

ای پير مناجاتی در ميکده رو، بنشين
دربار دو عالم را اين سود و زيان تا کی **

اندر حرم معنی از کس نخرند دعوی
پس خرقه بر آتش نه، زين مدعيان تا کی

گر طالب دلداری از کون و مکان بگذر
هست او ز مکان برتر، از کون و مکان تا کی **

گر عاشق دلداری، ور سوخته ياری
بی نام و نشان ميرو، زين نام و نشان تا کی

گفتی به اميد تو، يارت بکشم از جان
پس يارکش ار مردی، اين بانگ و فغان تا کی **

عطار همی بيند کز بار غم عشقش
عمر ابدی يابد، عمر گذران تا کی **

درویش

عکس ایران خرقان ۱۳۹۲

درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود .
پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم!؟
از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و...
حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است:
    با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند

داستان  کوتاه وجالب

عکس ایران مال اقا۱۳۹۲

داستانی را که می خواهم برایتان نقل کنم درباره ی سربازی است که پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه ی خود بازگردد. سرباز قبل از این که به خانه برسد، از نیویورک با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما د ارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.
پدر و مادر او در پاسخ گفتند ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم.
پسر ادامه داد ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید، او در جنگ به شدت آسیب دیده و در اثر برخورد به مین یک دست و یک پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم که اجازه دهید او با ما زندگی کند.
پدرش گفت پسر عزیزم، متاسفیم که این مشکل براین دوست تو به وجود آمده است. ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند.
پسر گفت نه، من می خواهم که او در منزل ما زندگی کند. آنها در جواب گفتند نه، فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسوول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را برهم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی.در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.
چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه ی سقوط از یک ساختمان جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.
پدر و مادر او آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.
با دیدن جسد، قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد. پسر آنها یک دست و پا داشت!

خداوند همه جا هست

عکس خرقان

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.

در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.

آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.

وقتی به موضوع « خدا » رسیدند.

آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.

مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟

آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.

مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.

آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.

به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.

آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.

مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.

آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.

مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد