در زدم گفت کیست . گفتمش ایدوست دوست

گفت در آن دوست چیست ؟ گفتمش ایدوست دوست

 

گفت اگر دوستی ! از چه در این پوستی ؟

دوست که در پوست نیست ! گفتمش ایدوست دوست

 

گفت در آن آب و گل. دیده ام از دور دل

او به چه امید زیست ؟ گفتمش ایدوست دوست

 

گفتمش اینهم دمیست ؟ گفت عجب عالمیست

ساقی بزم تو کیست ؟ گفتمش ایدوست دوست

 

در چو برویم گشود جمله بود نبود

دیدم و دیدم یکیست . گفتمش ایدوست دوست