ایا سر زمین خودرا می شناسید

پناهی
ما گلچین تقدیر و تصادفیم
استوای بود ونبود
به روزگار طوفان موج رنگ
در اشکال گرفتار امدم
حافظ
بکوش خواجه واز عشق بی نصیب مباش که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری
زان پیشتر که کاسه سر ما پر شود زخاک

حسین پناهی
گلم
که این اشک خون بهای عمر رفته من است
میراث من
نه به قید قرعه نه به حکم عرف
یک جاسند زدم همه را به حرمت چشمانت
پیر هرات فرماید
الهی وجدی ده
وجد ریحان جان عاشقان است.وجد صفت جان است وجد عاری بودن از این و ان است.
ایران پایتخت طبیعت ایران کهکیلویه وبویر احمد

وحشي بافقي
مدتی شد که در آزارم و میدانی تو *********به کمند تو گرفتارم ومیدانی تو
از غم عشق تو بیمارم و میدانی تو ****داغ عشق تو به جان دارم ومیدانی تو
خون دل از مژه میبارم و میدانی تو *******از برای تو چنین زارم ومیدانی تو
از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز ***********از تو شرمنده یک حرف نبودم هرگز
حافظ
سالها پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم
من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
سایهای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
که من این خانه به سودای تو ویران کردم
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست
آن چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گر چه دربانی میخانه فراوان کردم
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب
سالها بندگی صاحب دیوان کردم
زاویه دید حسین پناهی

نه به این جرم که حیوان پلیدی ست ، بد است.
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است.
طفل معصوم به دور سر من می چرخید. -به خیال ش قندم-
یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد گندم.
ای دو صد نور به قبرش بارد، مگس خوبی بود.
من به این جرم که از یاد تو بیرون م کرد، مگسی را کشتم....
"زنده یاد حسین پناهی"