باز بانگی از نیستان می‌رسد

غم به داد غم پرستان می‌رسد

بشنوید این شرح هجران بشنوید

با نی نالنده هم دستان شوید

بی شما این نای نالان بی نواست

این نواها از نفس‌های شماست

آن نفس کاتش برانگیزد ز آب

آن نفس کاتش ازو  آمد به تاب

آن نفس کائینه را روشن کند

آن نفس کاین خاک را گلشن کند

آن نفس کز این شب نومید وار

بر گشاید خنده خورشید وار

آن نفس کز شوق شورانگیز وی

بر دمد از جان نی صدهای و هی.

نی مدد می‌خواهد از ما ای نفس

هان به فریاد دل تنگش برس

سال‌ها ناگفته ماند این شرح درد

دردمندی خوش نفس سر بر نکرد

عاشقان رفتند ازین صحرا خموش

بر نیامد از دل تنگی خروش

دردها را سربسر انباشتند

انتظار  سینه ما داشتند

تا نفس داری دلا فریاد کن

بستگان سینه را آزاد کن.

ناله را دم می‌دهم هر دم از آن

کان نهان در ناله بگشاید زبان

بی لب و دندان آن دانای راز

نشنوی از نی نوای دلنواز

از نوازش‌های آن نوش آفرین

می‌شود این ناله نی دلنشین

دلنشین تر می‌شود وقتی که او

می‌نشیند با دلت در گفت و گو

سر به گوشت می‌گذارد گوش کن

نغمه‌های نعز او را نوش کن

او نشان عاشقان دارد ببین

عاشقی صد داغ عشقش بر جبین

عاشقان چون زندگی زاینده‌اند

عاشقان در عاشقان پابنده‌اند

عشق از جانی به جانی می‌رود

داستان از جاودانی می‌رود

جاودان است آن نو دیرینه سال

رفته از جامی به جامی این زلال

مردن عاشق نمی‌میراندش

در چراغی تازه می‌گیراندش

آنکه خصم خود به خاک انداخته ست

در گمان برده ست اما باخته ست

مرد چون با مرد رو در رو شود

مردمی از هر دو سو یکسو شود

شادی آن در غم این مدغم است

خیره آن شادی که تاوانش غم است

زندگی زیباست ای زیبا پسند

زنده اندیشان به زیبایی رسند  

آنچنان زیباست این بی بازگشت

کز برایش می‌توان از جان گذشت

ه سایه  حافظ معاصر