من این زندان به جرم ِ مرد بودن میکشم، ای عشق
شنیدم ماجرای هر کسی، نازم به عشق خود
که شیرینتر ز هر کس، ماجرای
دیگری دارم
اگر روزم پریشان شد، فدای
تاری از زلفش
که هر شب با خیالش خوابهای
دیگری دارم
من این زندان به جرم ِ مرد
بودن میکشم، ای عشق
خطا نسلم اگر جز این خطای
دیگری دارم
اگر چه زندگی در این خراب
آباد زندان است-
- و من هر لحظه در خود تنگنای
دیگری دارم
سزایم نیست این زندان و
حرمانهای بعد از آن
جهان گر عشق دریابد، جزای
دیگری دارم
صباحی چند از صیف و شتا هم
گرچه در بندم
ولی پاییز را در دل، عزای
دیگری دارم
غمین باغ ِ مرا باشد بهار ِ
راستین: پاییز
گه با این فصل، من سر ّ و
صفای دیگری دارم
+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم مهر ۱۳۹۲ ساعت ۸:۴۳ ق.ظ توسط
|