ای دوریت آزمونِ تلخِ زندهبهگوری!

چه بیتابانه میخواهمت
ای دوریت آزمونِ تلخِ زندهبهگوری!
چه بیتابانه تو را طلب میکنم!
بر پُشتِ سمندی
گویی
نوزین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربهیی بیهوده است.
بوی پیرهنت،
اینجا
و اکنون.
کوهها در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضورِ مأنوسِ دستِ تو را میجوید،
و به راه اندیشیدن
یأس را
رَج میزند.
بینجوای انگشتانت
فقط.
و جهان از هر سلامی خالیست.
+ نوشته شده در یکشنبه بیستم مرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۰:۲ ق.ظ توسط
|