شکوه ای هست اگر هست زبی درمانی
در ره عشق غمی نیست زبی سامانی
خوش بود در سر سودای تو سرگردانی
گنج راز دل خود را به دل من بسپار
که نیایی ولی ای دوست بدین ویرانی
ما به جز عشق نداریم به چیزی حاجت
به شما باد همه ملک جهان ارزانی
خواستم خاطره ی روی توماند در دل
دل از این روی نکردم به رهت قربانی
تو در اغوش گل ای مرغ چمن نعره زنان
ناله ی مرغ گرفتار قفس کی دانی
با کس از درد دلم شکوه نکرد ست نظام
شکوه ای هست اگر هست زبی درمانی
+ نوشته شده در جمعه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۵۸ ب.ظ توسط
|