عشق در دل ماند و یار از دست رفت
عشق در دل ماند و یار از دست رفت
دوستان، دستی که کار از دست رفت
ای عجب گر من رسم در کام دل
کی رسم چون روزگار از دست رفت
بخت و رای و زور و زر بودم دریغ
کانر این غم هر چهار از دست رفت
عشق و سودا و هوس در سر بماند
صبر و آرام و قرار از دست رفت
گر من از پای اندر آیم، گو در آی
بهتر از من، صد هزار از دست رفت
بیم جان، کاین بار، خونم می خورد
ورنه این دل، چند بار از دست رفت **
مرکب سودا جهانیدن چه سود
چون زمام اختیار از دست رفت
سعدیا با یار، عشق آسان بود
عشق باز اکنون، که یار از دست رفت **
+ نوشته شده در شنبه سی و یکم فروردین ۱۳۹۲ ساعت ۸:۳۵ ق.ظ توسط
|