آسوده کسی کو دل دیوانه ندارد

یک شهر غریبیم و یکی خانه ندارد
جایی نه که گیرد دل دیوانه قراری
ویران شود آن شهر که ویرانه ندارد
گه گوشه آبادی و گه کنج خرابی
آسوده کسی کو دل دیوانه ندارد
آهسته رفیقان که به هر گام در این ره
گسترده دو صد دام و یکی دانه ندارد
عالم همه خود بیخود از آنند و گر نه
کاری به کس این نرگس مستانه ندارد
مستیم از آین باده در آین بزم که ساقی
می در قدح و باده به پیمانه ندارد
آیی پی تاراج دلم ............زیبا
جز نقش خیال تو در این خان ندارد
+ نوشته شده در شنبه سی و یکم فروردین ۱۳۹۲ ساعت ۸:۱ ق.ظ توسط
|