بازی زلف تو امشب به سر شانه ز چیست

خانه بر هم زدن این دل دیوانه ز چیست

 

گر نه آشفتگی این دل مسکین طلبی

الفت زلف پریشان تو با شانه ز چیست

 

هرکسی از لب لعلت سخنی می‌گوید

چون ندیدست کسی این همه افسانه ز چیست

 

حالت سوخته را سوخته دل داند و بس

شمع دانست که جان دادن پروانه ز چیست

 

دوش در میکده حسرت زده می‌گردیدم

پیر پرسید که این گریه مستانه ز چیست

 

گفتم ار هست در این خانه کسی باز نمای

ور کسی نیست بنا کردن این خانه ز چیست

 

گفت جامی ز می ناب به توحید دهید

تا بداند که نهان بودن جانانه ز چیست